زنی چاق، در آستانه فصلی داغ

بستری شده ام برای عمل. خوشحالم؟

از وقتی خودم را شناختم چاق بودم. در عکسهای دسته جمعی مدرسه گردترین شاگرد بودم. یادم می آید وقتی وارد دبیرستان شدم یکی از همکلاسی هایم گفت اگر کمی چاقتر بودم می توانستند مرا بگذارند وسط و یه توپ دارم قل قلیه بخوانند. البته بعدتر ها همین هم شد. سال به سال چاق تر و چاق تر شدم و می نشستم وسط و دورم حلقه می زدند آلیسا آلیسا جینگیلی آلیسا برایم می خواندند. دبیرستانی بودیم ها. آن زمان تقلید صدای کودک و بازی های کودکانه و آبنبات چوبی پستونکی نشانه پست مدرنیسم بود. مثل اکنون که بازگشت به دهه های سی چهل.

به چهره و هیکل خودم خو گرفته بودم؟ بلی. دربرابر جامعه غربزدهء سنت گرای ایرانی که لاغری را حسن میداند و چاقی را عیبی غیر قابل چشم پوشی با لجبازی مقاومت می کردم. می گفتم از وضع موجود راضی ام و راضی هم بودم. اگر می توانستم همانطور راضی بمانم که خوب بود. ایراد چاقی اینجاست که میل به پیشرفت سریع دارد. دلش نمیخواهد سر جایش بتمرگد و هی می خواهد قلمرو خود را گسترش دهد. عین چنگیز مغول که تخریب میکرد و پیش می رفت.

اگر فکر میکنید تسلیم جامعه شدم سخت گمراهید. همینطور اگر فکر می کنید قصدم از هدف زیبایی است. تسلیم اعضا و جوارحم شدم. اینقدر صدای اعتراض و نیش و کنایه اطرافیان را در نطفه خفه کردم ولی از عهده بدنم بر نیامدم. درستش هم همین بود. وقتی خودکامگی حکمفرماست، وقتی تخریب میکند، صدای اعتراض بلاخره بلند میشود. اعتراضی که اگر در برابرش مقاومت کنی، بلاخره دیر یا زود، سقوط می کنی.

کمتر از نه ساعت دیگر معده ام را به دو قسمت نامساوی تقسیم می کنند و روده ام را مدارکوتاه می کنند.

خوشحالم؟ نه.

دلم برای بی پروایی وبی قیدی روزهای چاقی تنگ خواهد شد. قطعا در عرض چند ماه، تبدیل به همانهایی خواهم شد که اکنون ازشان دوری میگزینم، انسانهایی که سطح دغدغه شان دور کمر و تراز بودن شکم و کون و سایز سوتین و کالری مصرفی روزانه شان است. انسانهای بکش و خوشگلم کن، زنهای وای خدامرگم شکم اوردم، آدمهای ظاهرپسند و ظاهرمهم. هدفم زیبایی نیست. شدیدا معتقدم ظاهر انسانها روی رفتارشان عمیقا تاثیر میگذارد. بی تعارف بگویم، خودم را به اندازه لازم زیبا می بینم. شاید اگر تغییری بخواهم بدهم کمی کوچکتر کردن شکمم است. بیشتر از این نمیخواهم. خودم را همین گونه که هستم می پسندم کون لق آنکه نمی پسندد. اگر خواستم جراحی شوم، برای غریزه بشری بقا بوده و بس. که سه سال دیگر اینطور نشود قلبم بار این تن را نتواند کشیدن. که ویلچر نشین نشوم. که بیشتر زنده بمانم. برای دخترم، همسرم، خودم.

بزرگترین ترس و نگرانی ام همین است، که دیگر خودم را نشناسم. که تبدیل به انسانی دیگر شوم، چه بسا انسانی که سالها  دوست نداشته ام باشم. چاقی از نظرم یک مکتب است، جهانبینی انسانهای چاق را میتوانید از روی لپهای آویزان و رانهای به هم سابنده و بی قیدی در لباس پوشیدنشان بشناسید. چاقی به نظرم همان است که عرفا در قرون پنجم ششم هجری در پی یافتنش بودند، رهایی از قید تن و ظاهر. میتوانم جلوی عوض شدنم را بگیرم؟ باید.

فردا روزی اگر گفتید آن اسپریچوی چاق بی قیدی که سگ مست میکرد و بی هوا میزد زیر آواز و هرهر خنده اش هوا بود کجاست، پاسختان اینجاست. همینجا، درون همین تن. گیرم پشت یک انسان محافظه کار لاغرتر پنهان شده، تا موقعیت را مناسب ببیند، و در انظار نمایان شود. در برابر همرنگ شدن با جوامع کسشر انسانی مبارزه خواهم کرد، حتی اگر از انورکسیا جان به جان آفرین تسلیم کنم.

قول میدهم، قول، که هرچند در ظاهر لاغر، ولی درباطن چاق بمانم.

  1. گرد و تپل و نازی :*

  2. کجایی؟
    بیا برامون بگو حالت چطوره بعد از عمل 🙂

  3. چاق ها از خوشمزگی هم بیشتر سرشان می شود و برای همین است که خوش مزه و خوب می نویسند! 🙂

  1. No trackbacks yet.

برای anassist پاسخی بگذارید لغو پاسخ