بایگانیِ آوریل 2014

افسردگی یعنی دیدن و شنیدن بیش از آنچه مقدر است

ببینم، آیا در زمانهای قدیم که شاه تیراندازی می‌کرد فرح طناب‌بازی می‌کرد شاه می‌گفت بسه دیگه فرح می‌گفت ده‌تا دیگه، هم زندگی در جوامع انسانی اینقدر سخت و قوانین اینقدر دست‌وپا گیر بود؟

به‌نظرم دست‌کم پنجاه سال دیر بدنیا آمدم. من متعلق به این دورانی که بی‌دست گوزیدن جریمه دارد و سیفون کشیدن در ساعت پنج صبح پلیس دم در خانه‌ات می‌کشد و کله صبح که می‌روی فرودگاه باید همه محتویات بار دستی‌ات را که شامل یه جفت جوراب بوگندو و چند دست شورت کثیف و کمی لباس بنجل و مقداری لوازم آرایش است را جلوی دیدگان جهان بریزی وسط، به اسم سکیوریتی چک، و بعد که خسته و کوفته بازرسی را رد می‌کنی دلت چای با سیگار می‌خواهد ولی جایی نیست که تو سیگارت را کوفت کنی، نیستم. من متعلق به این دورانی نیستم که باید جواب تلفن داد و تلفنی به نوه‌عمه‌ی خاله‌زاده ات تبریک و تسلیت گفت نیستم. متعلق به دنیای قوانین از سر باد نفخ نیستم. ولم کنید بگذارید یک گوشه‌ای به درد بی‌درمان خودم بمیرم. بگذارید سرطان بگیرم اصلن. همه شماها ترک سیگار می‌کنید؟ بکنید، آفرین، باریکلا، چقدر خوب و پر اراده و مامانی هستید، بوس بهتون، انشاءالله که عمر طولانی و با عزت و برکت و عاری از دود و بیماری کنید و تا صدسال زنده باشید. من می‌مانم و سیگارم. من می‌مانم و دنیای درونم که از لوث وجود آدمهای پر دسیپلین و قوانین تخمی و آسه برو آسه بیا که یه وخ اووخ نشی خالی‌ست. دنیای درونم که در جایی حوالی خیابان تخت‌طاووس دهه سی چهل شمسی شکل گرفته، با یک پیکان دولوکس و خانه‌ای حیاط‌دار با نمای آجری.

مردی نزد طبیب رفت. گفت ای طبیب، می‌خواهم دویست سال عمر کنم. طبیب حاذق پرسید آیا غذاهای چرب خوشمزه می‌خوری؟ خیر. آیا گز اصفهان و سوهان قم و کلمپه و کماج کرمان و باقلوا و قطاب یزد و کلوچه‌مسقطی شیراز و نان برنجی کرمانشاه و قرابیه تبریز می‌خوری؟ خیر. آیا چای قند پهلو و قهوه فرانسه کف‌دار می‌نوشی؟ خیر. شراب شیراز و می ناب چطور؟ خیر. دود و دم؟ خیر. طبیبِ شیرین سخنِ ظریف بی‌درنگ گفت پس برای چه می‌خواهی دویست سال عمر کنی؟ چه غلطی می‌خواهی در این دویست سالِ کذایی بکنی؟

باقی بقایتان.