بایگانیِ جون 2013

شاید که باید؟

یک روز هم باید از زل زدن به روبرو دست برداشت، یک دل سیر اشک فشاند، بعد دماغ خود را بالاکشید، نوار ساتن سبز فراموش شده را بار دیگر دور مچ دست پیچاند،  شناسنامه را برداشت، پاشنه کفشها را ورکشید، و رفت، و شاید برای بار آخر رای داد. شده برخلاف میل حتی، شده به کسی که حتی قول نداده که ما را حتی از کنار تهدیگ  سوختهء مطالباتمان رد کند، کف مطالبات که پیش کش. حتی به همان سگ زرد که برادر شغال است، که حقیقتا هست، اما خود شغال نیست. حتی… حتی با وجود آخرین نگاه آن چشمهای خیره به دوربین و آن مادر که خاک گور پسرش را به آغوش کشیده و بن بست اختر و تو و من و آینده..

شاید که آینده از آن فرزندانمان باشد. از ما که گذشت.

خودشیفتگی فرهنگی یا فرهنگ خودشیفتگی

شاید نوشته ها نیستند که تکراری و حوصله سربر شده اند شده اند، شاید آنهایی که خیلی وقت است در نوشته ها چیز جدیدی نمیابند و دیگر خواندنشان را لذتبخش نمی بینند   خود تکراری و حوصله سربر شده اند، ها؟ یا شاید فاکتور خود-عن-پنداری خون بالا زده که تصور میشود ملت مینویسند که یک عده ای تایید کنند؟

حالا چه وقت این حرفها در این گیروداری که سپلشک آید و زن زاید و انتخاب ز راه آید و سگ صاحاب خود را نشناسد و خر بر خر فایق آید و روحانی با عارف به اعتلاف ناید و هزار بدبختی دیگر؟ خب، گاهی بعضی چیزها سنگینی میکند در گلوگاه آدم، بازگو نشود سلاطون میشود.